۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

پرسش

هفت دانه لعبت در کف کاسه ی لعابی
به آب شفاف ِ مواج
خیره ام
آرزو می کنم رویای امشب
تلخ نباشد دیگر
.
هفت سنگ
دفتر های پاره پاره ی سیاه مشق
شراره می بندد در دلم لبخند
اینهمه کودک
چه خواب رنگینی
اما انگار در عمق ِ نگاه ِ پابرهنگان ِ کوچک ام
حسرت یک آغوش ِ سیر زندگی
حکاکی شده
نه پس می شود رفت نه پیش
مگر نه اینکه در خواب
تو تنها ناظری
حتی اگر دشنه ی در کار باشد
و عشق ات غرق در خونابه
امدوار
به دنبال دیوارهای دبستان میگردم
به دنبال ِ مادرانی گیسو آشفته دست در دست ِ دلبندانشان
رهگذری بانگ بر می دارد
به چه حیرانی؟
اینان میوه های ممنوع اند
جنده زاده
.
تو اشارتی به دردی نه حیات
من فرزند ِ زمینم بانو
فرزند ِ معصیت های انسان که با خویش می کند
.
نمی دانم در خواب چرا از خود نمی پرسم
از میان کودکان ِ جنده زاده ی رویایم
در کف خیابان
که لفظی ست از سر پیش آگاهی نه حقارت
چرا دختران غایب اند
و تنها هنگامی که بیدارم
می دانم
این سلسله سر باز ایستادن ندارد

۱ نظر:

  1. خیلی قشنگ بود . شما احتمالا دانشجوی ادبیات هستید.

    پاسخحذف