۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

.

در بودن بايد اينگونه پيش رفت ، حريص در شنيدن و خسيس در گفتن ، بي سكون در فهميدن

.

من نه مثل تو ، نه مثل هيچ كس ، من تنها، من مجنون به دنيا آمدم

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

ريسنده

به دوست ديرينه ام فربد


شاملو كم گفت انسان تنها تجسد وظيفه نيست
انسان تجسد مبارزه است
انسان تجسد زندگي ست
زندگي وظيفه نيست
زندگي هست
تا مبارزه هست زندگي هست

انتقام

گوش كن در سالي سياه به دنيا آمده ام
سال اعدام و شكنجه
سال انكار كه انسان صنعت گر فردا و قرار خويش است
سالي كه بريدند حنجره ي ديگر را
آن سال سياه بود سياه
ماتم به تن زنان رزمنده ي ما
من فرزند خلف همان روزم كه
تو نشاندي به دل قرن خط خون اي جلاد
اما نبر از ياد كه هر روز و شبم
مي تراشم با دلي كه از خشم سنگش كردي
خنجري كه در حنجره ي بيدادگرت
روزي سرانجام فرو خواهم كرد

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

مرگ شهر

اینجا شهر بادهاست

در کسالت نیم روزش

زنان با شکمهای بر آمده شان در گذرند

لبخندی

اشکی

در کار نیست

بی روح ساکنان شب اندیشش

عشق را نیز به سخره می گیرند

.

چند خط بیهوده رو به فردا کشیده شده است

خط بیهوده ی خیانت

خط هولناک جنایت

نقطه های ممتد مردمانی که خویش را فراموش کرده اند

.

تیره روزی است در افق سهمگین بی بامداد

من فقر را حامله ام

من درد را به دوش می کشم

کسی دست به روی این پوست خشک حسرت نمی گشاید

کسی خرمن شادی نمی کوبد

کسی را یارای اندیشیدن به دیگری نیست

زمینیان زمان را از یاد برده اند

به قداره بسته اند شهریاران را

به صلابه می کشند عاشقان را

حتی مردن چاره نیست

چهره ی ظلمت عریان است

.

نور را

در چشمان خسته ی ان رهگذر مال باخته

که روزهای رهائیش را فراموش نکرده است

دنبال کن

حصار شکنی را در مژگان بسته ی نگاهش

.

کودکی را ببین که گرچه به روزهای پیش رو امیدوار نیست

اصلا نمی داند امید چیست

زندگی را در کنونش به بازی گرفته

ببین چگونه معصومانه

تنها مهربان بازمانده ی شهرِ تیره روز خویش است

مادرِ مرده

پدر فقر

خواهران فاحشه

برادران بی خویشتنش

او را در خیال وارانه ی دنیا رها کرده اند

اما ببین چه جنگجویانه

زندگی را پیکار می کند.

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

روز ِ دامنگير

بر دريدن ِ توحش ِ چند قرن
فرياد ِ بي خواهش ِ ماست
قرن ِ بي ما
قرن ِ سرمايه
قرن ِ بي قرن
.
در اين آشوب ِ بي مقدار
باز هم
سايه نيست زن
انكار توامان ترس و ترديد است
.
ترازوي اين بي پشيز تحفه جهان ِ مصلوب
كفه ي دارد از خشم ما
بر روي دوش ِ جنگ ِ بي امانمان تا رهايي خم
.
روز ِ ما تنها 8 مارس نيست
روز ما سال ها و سالهاست در پي هم
.
جهان را نگر
گرچه بيدار نيست
در هر گوشه اش از زخم ِ تاريخ-نگاشته ي 8 مارس ها
خون مي چكد در دل ِ عاشقان ِ رنج
خون مي چكد چرا كه
هنوز نيست
آن زخم ها را مرهم
مگر به ايستادگي آزمونش كني
آزمونش كني پيگيرانه با تكرار ِ فريادت
كه تاريخ
تا هميشه جاي جولان ِ قداره بندان ِ زن ستيز نخواهد ماند
و
ما
بي نوا شاخه ي نيستيم در پي باد
جانمان جوانه مي زند در هر توفان ِ توفنده ي قرن
.
نگاه نكن چگونه غارت گريت را به تماشا نشسته ايم
خوشه مي كاريم در دل ِ يارانمان
خوشه هاي خشم

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

مرا بشنو

از ميان ِ اوراق ِ پوسيده ي پوك
بر روي خط ِ پررنگ حضور انكارناپذير ِ تاريخ
چاره جز اينمان نمانده رفيق
هم صدا و هم رزم ها را پيدا كنيم

راه را تا نيمه هم نرفته ايم
راه را حتي آغاز هم نكرده ايم
كسي فرمان ِ بيدار باشمان نمي دهد

زنگ ها در دست
و ما پراكنده چون قاصدك هاي پر پر ِ باد
گوشه ي از تاريك شب را
با وجود خويش روشن كرده ايم

سكوت ِ روز نشان ِ انكار ِ ما نيست
آسمان ِ شب بر روي زمين اما
عرصه ي پيگير پيكار ِ ماست

نگاه مكني چگونه آه ميكشد عاشق؟
مرا بشنو آغازگر
ديگر
نبايد بمانيم
از هم جدا