۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

به دختر ِ سایه ها

خوب می گردم
در خط ِ خاطره
در امتداد ذهن مادربزرگ که تا افتادن سر ِ یادگار بر شانه اش عاشق بود
و هنوز هم هست
درسی که من در هیاهویی زندگی پوییدنم رهایش کردم
عشق ما اما بر تلی خاک تکیه زده
پیش از مردن
پیش از زندگی
خوب می گردم
بویت را باد با خود برد
صدایت را شلوغی ِ رنج خفه کرد در خود
و لمست در دستان ترک خورده ی کار پوسید
مهربانم می دانم می دانم
زمستان امسال سردتر از آن است که جامه ات را بر تن ِ من کنی
و راه ها نا استوارتر از آن که با من برشان گام برداری
ققنوس ِ سوخته ی سرخ بال
خاکستر هنوز داغدار ِ میلاد ِ توست
درد ِ یگانه ی تبارم را پاس دار

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

به پاس ِ میلاد ِ رفیقی که هست حتی وقتی که نیست

.

امروز به جان ِ جهان گره خورده ای

اما

میلاد ِ تو تا دم ِ این ثانیه های ساکن بارها تکرار گشته

در فاصله ی فصل های آشنایی

با نگاهی نو

با عشقی نو

با رنجی نو

.

بر فراز ِ حضیض ِ موج

تکیه کرده بر شناخت

هرچند ناممکن

هرچند سخت

گاهی تنها و گاهی دست در دست ما

بالا گرفته ای و خوانده ای

سازبرشانه ها و قلم درمشت

برای من

برای گل های دلت

برای ماهی ها

برای متولدین ِ دی ماه

و برای هرکه گوش ِ جانش می شنود

.

به نوازشی گرم

تو امروز ِ سرد ِ جهان را رنگ آمیزی کرده ای

دنیای خاکستری من

به رنگ ِ سرخ ِ حضور تو

18 روز گذشته از تابستان

به گونه ی دیگر زندگی آغاز کرد

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

جدال از درون

در اعماق چال هاي پست ِ سرزميني كه نمي خواستمش خودكشي شدم
فرو رفته تا نيمه در دانه هاي بارور ِ خاك
چرا كه برابر نبود
نه در مرگش
نه در نفس هاي سوخته
نه در غمش
نه در عصاره ي فرومانده ي لبخند
نه در طعم ِ طبيعت
نه در كار اين عصيان ِ ساكنان ِ سالخورده اش
سرزمين ِ من در هر پيكار
سهم بازماندگان را با خون ِ زخم هاي نوشكفته مي دهد
خاك
پريشان از سرشكسته گي هاي ماست
هرچند ما را هنوز تقلايي هست
و دغدغه ي پاسخ ِ چند پرسش در انحناي ناتمام ِ ذهنمان پرپر مي شود
بر كدام دست گشاده بايد طرح پيكاري زد؟
بر گرده ي چند مسافر مي توان بار ِ اين راه دور و دراز را بست؟
بر لبان ِ كدام عاشق جنون بوسه ي را مي توان آرام كرد؟
در رقص معصومانه ي كدام تن به دار مي توان تاريخ را از نو نوشت؟
در چشم انداز ِ فريب كار ِ چند چراغ مي توان به افول سياهي دل بست؟؟