۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

به دختر ِ سایه ها

خوب می گردم
در خط ِ خاطره
در امتداد ذهن مادربزرگ که تا افتادن سر ِ یادگار بر شانه اش عاشق بود
و هنوز هم هست
درسی که من در هیاهویی زندگی پوییدنم رهایش کردم
عشق ما اما بر تلی خاک تکیه زده
پیش از مردن
پیش از زندگی
خوب می گردم
بویت را باد با خود برد
صدایت را شلوغی ِ رنج خفه کرد در خود
و لمست در دستان ترک خورده ی کار پوسید
مهربانم می دانم می دانم
زمستان امسال سردتر از آن است که جامه ات را بر تن ِ من کنی
و راه ها نا استوارتر از آن که با من برشان گام برداری
ققنوس ِ سوخته ی سرخ بال
خاکستر هنوز داغدار ِ میلاد ِ توست
درد ِ یگانه ی تبارم را پاس دار

۱ نظر: