۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

تلگراف 83

انگار چیزی هنوز این بند نازک ِ دلم را به دنیا آویخته
که از اندیشه های بی بال و پرم
هر از گاهی به ایستادن سرک می کشم
افق از من چه می خواهد؟
جز خون دل
دلی بی کس
دلی سرگردان و ملتهب
که مزد اولین روز عاشقی تنهایی همیشگی اش بود
چهره ها را به خاطر نمی آورم دیگر
تنها نگاه
تمام رهگذران عجول زندگی ام
چنگی به دل نمی زدند
این ساز هم از آغاز بد کوک بود
بخشش از تو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر