۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

آرمان

تو را مي پويم
جهان ِ گم شده
تو را نجوا مي كنم
آزادي از چنگ رفته ام
.
خداي من ميان ِ دو خوانش ديگرگونه از انسان پنهان است
انسان ِ انسان و انسان ِ مبارزه
انسان ِ مبارزه براي بودن و شكل دادن به ديگري
.
در اين ميان با دهان و قلم و درد
تو را تكرار مي كنم
تو كه خونت خاطرم را تا هميشه سرخ نگه خواهد داشت
تا هميشه مرا مي آموزد
كه چه بهايي
مي خواهد
رهايي
.
از كالبدم تو را
تنها تو را
كنكاش مي كنم
جمعيتي قد ِ باورم
با تو تكثير مي كنم
.
نمازم تويي
به آييني
بهانه ي براي ماندن در راه
.
نمي دانم نيكي را به چه تعبير مي كنند
فرزاندن ِ زمين از ما جهان را مي خواهند
نه ناكجا آباد ِ سازش ها و بندگي
كه در آن به حوريانش تجاوز و از شراب ِ ممنوعه ي دنيا مي نوشند
.
ضرورت ِ درك ِ انگاره ها
مخدوش كردن ِ صورت هاي گچي
به ياد ِ وجدان هاي زنده و بيدار
كه بي گاه وبي خستگي به دشمن مي تازند
اين است آنچه ما وظيفه معنا مي كنيم
وظيفه ي پيكار ِ بي امانمان
تا ذهن ها تو را فراموش نكنند
تا همگان بدانند چيست آرزويمان...ه
.
نگاه ِ نگران
نگاه ِ بي كران
نگاه ِ بي قرار
نگاه ِ شعله ور
نگاه ِ جنگجو
نگاه ي فرداي ما
ديگر ناله ها بس است...ه
بيا با فرياد...پيمان و پرچم را تجديد كنيم
.
سرود هاي من براي تو
در خاطر ِ جهان
بيا
سرنوشت خويش را دگر باره تعريف كنيم
.
بيا بمانيم
درد هايت براي من
.
بيا بخوانيم
دنيا به سلطه ي ما
جاي زيستن گشت...ه
.
بيا بكاريم
دانه هاي كه جنگل ِ فرداست
.
ميراث ِ تو چيست؟
انسان بمان...ه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر