می لغزم میان ِ دو مرز
یکی تایید تو
یکی انکارت
عاشقانه هایم
کم می آید
هنگام ِ تردید
اما
دلم
دل ِ خویش را
خوش می کند
تنها به حضور ِ تو
در دامان ِ رها شده با تنهایی اش
حضوری که غیابش
بسیار
طولانی ست...ه
حسرتی نیست ولی
من
میان ِ فاصله ام
از تو
تا یک نگاه
واژه می بازم
به کاغذی
که زیر حجم ِ صیقلی اش
از تو یاد می کند...ه
واژه می بازم تنها به یاد ِ آن نگاه
روزهایم
نمی مانند
منتظرت تا بیایی
انتظار، کار ِ عشاق ِ مبارز نیست
درهم شکستن ِ قانون ها بود
که مرا به تو نزدیک کرد
یکی تایید تو
یکی انکارت
عاشقانه هایم
کم می آید
هنگام ِ تردید
اما
دلم
دل ِ خویش را
خوش می کند
تنها به حضور ِ تو
در دامان ِ رها شده با تنهایی اش
حضوری که غیابش
بسیار
طولانی ست...ه
حسرتی نیست ولی
من
میان ِ فاصله ام
از تو
تا یک نگاه
واژه می بازم
به کاغذی
که زیر حجم ِ صیقلی اش
از تو یاد می کند...ه
واژه می بازم تنها به یاد ِ آن نگاه
روزهایم
نمی مانند
منتظرت تا بیایی
انتظار، کار ِ عشاق ِ مبارز نیست
درهم شکستن ِ قانون ها بود
که مرا به تو نزدیک کرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر