۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

قد ِ كوتاه ِ سانسور

گلوي شعر را بريده اند
واژه ها هراسان از كاغذ مي گريزند
سانسور فرياد مي كشد : ساكت
كاغذ ها در خانه هاي تيمي آزادي را تصوير مي كنند
و با فانوس ِ شبگرد ِ جانشان كاغذ ها را هراسان به هوا مي فرستند
خوشرنگ تر از بادبادك ِ كودكان
زبان مشتركي دارد اين خواست در سراسر ِ جهان
خون
و زندان ها كه از مغزهاي بي قرار پر مي شوند
شادي را در فشار بازجويي در پستوي ذهنت پنهان كن مبارز
و بر روي ديوارهاي سلول انفراديت بنويس
تا هميشه چنين نمي ماند
از هميشه چنين نبوده
در ساعات هواخوري
آسمان را در چشمانت جاي بده
آفتاب را در قلبت بكار
و شادي را كه از تك چراغ سلولت آويخته بودي در نفس همراه ات تكثير كن
شب به هم سلوليت بگو
نه
صفحه ها هيچ گاه بيهوده پر نشدند
عاشق بوده ايم
و تلاوت نام عشق براي گزمه گان از همه چيز خطرناكتر است
حتي از گلوله
اما نه از سينه ي سوراخ ِ مبارزان
دريغ كه نمي خواندند
خرمن خرمن آفتاب در دل ِ ما سياهچال مي شد
چرا كه گوش ها نمي شنيد
اميد چه حجم ناچيزي دارد در اين روزگار
ما آفتاب را از اين گونه انسان سوز نمي خواستيم
با آفتاب بايد گندم بارور مي شد
واژه ها هراسان از قلم ها مي گريزند
و سايه ي ِ سانسور وجدان آگاه جهان را رها نمي كند
مرا پرسشي مانده است رفيقان
آزادي براي گرسنگي چه خواهد كرد؟
گرسنه هيچ گاه آزاد نيست
با شما يم
اي ديوارهاي بلند ِ حبس
اي روزهاي سگي
روزهاي هيچ
پس من كي به ما فكر خواهد كرد؟
كي فرزندان زمين زنجيرهايشان را خواهند گسست؟
اشتراك در كدامين روز زبان مشترك ما مي گردد؟
تا كي دهان ِ زندانيان ِ سياسي به رنج باز خواهد شد؟
واژه ها هراسان از آزادي مي گريزند
برابري مفهوم ِ گنگي ست
و سانسور در پهنه ي بلند آروزهاي ما بيداد مي كند
ما از بالاي قد ِ بلند ِ ديوار فرياد مي زنيم:
مرده باد شاعري كه با سانسور ستيز نمي كند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر