۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

گسست

خویش را به دست باد می سپارم
هنگامی که گام هایم بر زمین نقش اش را محکم می کند
دیگر هیچ چیز مقدسی وجود ندارد
جز آنچه برای جنگیدن باید بر دوش کشید
مرا برای پیش رفتن هیچ نیازی به پرستش حضور تو مقدر نمانده است
شکست ِ عشق
در گستره ی ناتوانی دستگشاده ی من
شکست سهمگینی بود
چرا که من
پیروزی پیشگامی ام را باور نداشتم
آغوش گشاده را باد هم سهمی می برد
من این را باور نداشتم
و احتیاج تو
قسم به هر آنچه مایه ی نفرت توست
سنگینی هولناکی بر شانه های من داشت
هیچ، آنگونه که می پنداشتم نبود
نه راهش
نه گام های خرد و ضعیف من
باورم را تسکین ،عصیان از عشق توست
نه دیگر هیچ چیز مقدسی
برای باور ِ جاودان
به عشق تو
وجود ندارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر