۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

شهيد

تو چه مي دانستي
پشت ِ همه اوهام ِ من از مرگ چه مايه زندگي ست
به گلويي سرخ مي خوانم
.
حبيبم زيستن حق ما نيست
باد بر پيكرمان تازيانه مي خواهد
طناب بر گلوگاه مان تكيه گاه
و ما قد ِ تمام ِ قرن در آسمان تاب مي خوريم
.
سرخي تن ِ چند كبوتر سفيد را تاب نمي آوريم
از اينجاست كه حلقه هاي زنجير هر دم محكم تر به جانم مي پيچد
.
بگو تمام دل سوختن ها به رفتنمان را گل بگيرند
اين گونه زيستن
به نه ي قرص تر از مرگ
سهم ما نيست
.
سر از آسمان بردار حبيبم
زمين ات من
گام هايت را بر دوشم بگذار
پس از تو من فرو مي افتم
اما رفيق ديگري هست...شهيد
باور كن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر